کوروش بزرگ

کوروش هخامنشی Cyrus The Great

کوروش بزرگ

کوروش هخامنشی Cyrus The Great

این وبلاگ می خواهد به کوروش بزرگ بدون هیچ گونه جانبداری از دیدگاه های خاصی بپردازد. تلاش فراوان می شود تا نوشته ها مستند باشند.

بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن میخی بابلی» ثبت شده است

در بابل ده‌ها هزار نفر از جوامع خارجی وجود داشتند و در میان آنها تعداد زیادی یهودی نیز وجود داشت که به اجبار و فشار شاه کلدانی از کشورهای خودشان رانده شده بودند. این مردمان هرگز امید به بازگشت به میهن خود را از دست نداده بودند. اینها همگی آماده بودند تا به دشمن نبونعید کمک کنند و بدین ترتیب پارسیان را ناجی خود تلقی می‌کردند. کشمکش‌های اجتماعی از یک سو، نارضایتی کشاورزان، صنعتگران، اشراف و نجبا (کارمندان، کاهنان، بازرگانان و غیره) از سوی دیگر باعث شده بود که زیربنای اجتماع ویران شود. شاه بابل که ده سال از پایتخت دور بود و در تیما سکونت داشت، تجارت پُرسود کندر را به انحصار خویش درآورده بود و خدای سین را به مردوک ترجیح می‌داد که این امر موجب خشم و نارضایتی کاهنان را فراهم آورده بود. کشاورزان و صنعتگران که قسمت عمدهٔ جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند، نسبت به فعالیت‌های نبونعید در زمینهٔ آماده‌شدن برای جنگ، بی‌تفاوت بودند و میل داشتند فرمانروایان قدیمی را، بی‌دردسر و زحمت با فرمانروایان جدید تعویض نمایند، ارتش بابل بر اثر جنگ‌های متعدد در عربستان خسته و فرسوده شده بود و به مشکل می‌توان انتظار داشت که چنین ارتشی توانایی آن را داشته باشد تا با سپاهیان دشمن که هم از نظر تعداد و هم از نظر تجهیزات برتر بودند بجنگد و در برابر آنها بایستد. بدین ترتیب بابل فاقد توانایی و قدرت لازم برای مقابلهٔ مؤثر در برابر سپاهیان کوروش بود. هنگامی که کوروش به بین‌النهرین حمله‌ور شد، کاهنان او را نمایندهٔ خدای مردوک دانسته، به وی خوش‌آمد گفتند و پیامبران یهودی اعلام داشتند که وی نجات‌دهندهٔ قوم آنان است و سایر طبقات خارجی نیز وی را به عنوان آزاد کنندهٔ خود دانستند.

بابل از استحکامات طبیعی برخوردار بود؛ چنانچه در غرب رود فرات، در شرق رود دجله و در جنوب خلیج فارس او را احاطه می‌کردند و برای محصور بودن بابل در شمال، نبوکدنصر دوم، فاتح اورشلیم، از سر احتیاط یک دیوار مادی ساخته بود که می‌توان آن را نمونهٔ بابلی دیوار چین دانست. این دیوار در نقطه‌ای که فاصلهٔ بین دجله و فرات به حداقل می‌رسد، بنا شد. سازندهٔ دیوار، نبوکدنصر، می‌نویسد: «برای اینکه فشار آب آسیبی به دیوار نزند، رویهٔ بیرونی آن را با آجر و ملات قیر استحکلم بخشیده‌ام». گزنفون که در سال ۴۰۱ پیش از میلاد این بنا را دیده‌بود، ضخامت آن را ۲۰ پا و بلندی‌اش را ۱۰۰ پا تخمین می‌زند.

کوروش با سپاه خود از میان گوتیوم به‌طرف جنوب حرکت کرد و از رود سیروان گذشت و در آغاز سال ۵۳۹ پیش از میلاد به شهر اُوپیس، دژ شرقی دیوار مادی رسید و اُوپیس محاصره و به آتش کشیده شد. ایرانیان از سر دوراندیشی، از کرکوک، قیر و قطران همراه خود آورده بودند. در نبردهایی خونین، اُپیس به تصرف درآمد و سپاه نبونعید شکست خورد. در روز دهم اکتبر شهر سیپار نیز سقوط کرد و دژ غربی دیوار مادی نیز بدون درگیری تسلیم سپاه کوروش شد. بدین ترتیب کوروش در جنوب دیوار مادی با گذشتن از دجله، همهٔ استحکامات دفاعی نبوکدنصر را دُور زد و دو روز بعد، دوازدهم اکتبر، همزمان با جشن سال نوی تقویم بابلی، گئوبروه با سپاه خود وارد بابل شد و بدون جنگ و تلفات، شهر را تصرف کرد و مطابق با دستور کوروش، بلافاصله نظم سختگیرانه‌ای در بابل وضع شد. «سپرهای نیروهای گوتیوم، دروازه‌های اسانگیلا را احاطه کردند. هیچ عبادتی دچار وقفه نشد. نه در اسانگیلا و نه در دیگر معابد هیچ مراسمی از قلم نیفتاد.»

از خلال گزارش‌ها چنین استنباط می‌شود که کوروش می‌خواسته به هر نحوی که شده دل کاهنان را به‌دست‌آورد، تا به کمک آن‌ها مردم را به‌سوی خود جلب کند. از الواح برجای‌مانده به خط میخی که بی‌درنگ، از صبح روز بعد به‌نام کوروش تاریخ خورده‌اند، چنین برمی‌آید که تغییر حکومت بدون دردسر انجام پذیرفته‌است. این اسناد بابلی گواه ادامهٔ بی‌دردسر زندگی روزمره در پایتخت تسخیر شده هستند.



نقاشی یهودیان در نزد کوروش بزرگ، اثر ژان فوکه در سال ۱۴۷۰ میلادی.


پس از فتح بابل

هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد و همچون یک رهایی‌بخش مورد استقبال قرار گرفت. رویدادنامهٔ نبونعید در این‌باره گزارش می‌دهد: «شاخه‌های نی پیش پای او گسترانده شد. شهر غرق صلح و آرامش بود. کوروش برای سراسر سرزمین‌های بابل صلح را بشارت داده بود.»

برترین قدرت اجرایی در بابل متعلق به ساتراپ پارسی است. اولین حکمران شهر بابل، فرماندهٔ کوروش، اوگبارو بود که بر کل میانرودان تسلط داشت. اوگبارو ۳ هفته بعد از فتح بابل درگذشت. در ۵۳۸ پیش از میلاد کوروش، پسرش کمبوجیه را به عنوان شاه بابل منصوب کرد تا بر سایر امپراطوری تسلط داشته باشد. مدت حکمرانی کمبوجیه، در حقیقت محدودتر از آن بود که به نظر می‌رسد: او تنها شاه بابل و بخش شمالی (کشور بابل) بود درحالی که مرکز و جنوب بابل در دستان کوروش و نمایندگانش بود. علاوه بر این کمبوجیه بیش از ۹ ماه حکمرانی نکرد. در ۵۳۷ پیش از میلاد، به دلایلی نامشخص، کوروش او را از سمتش عزل کرد.

کوروش حکمرانی بابل را به بابلی زاده، «نبوئَه بولیت» داد. او کسی بود که قبل از پیروزی پارس‌ها بر بابل، منصبی در حکومت نبونئید داشت. در ۵۳۵، کوروش استان مجزایی شامل میانرودان و نواحی غرب فرات (فنیقیه، سوریه، فلسطین) تشکیل داد و گوبارو را ساتراپ پارسی آنجا گماشت. گوبارو حداقل تا ۵۲۵ در آنجا حکمران بود.

تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد تعادل بین قدرت‌های درگیر در آسیای غربی شد و به‌دنبال آن سلطهٔ بیشتر ایرانیان را بر شهرهای سوریه و فلسطین و نیز سواحل فنیقیه در پی داشت که پیش از این در حوضهٔ قدرت بابل قرار داشت. اقدام تعیین‌کنندهٔ کوروش که سبب خشنودی کاهنان شد این بود که همهٔ بت‌هایی را که نبونعید به‌زور به بابل آورده بود را به جاهای خود بازگرداند. پیامد دیگر تصرف بابل، بازگشت یهودیان تبعیدی در بابل، به میهن خود بود. در سال ۵۳۸ پیش از میلاد، کوروش اجازهٔ بازگشت این یهودیان به فلسطین را داد و شخصی به‌نام «شش بازار» که رهبر یهودیان در اسارت بود را به‌عنوان فرماندار منطقهٔ یهودیه منصوب کرد. همچنین دستور داد که معبد اورشلیم را بازسازی کنند: «در خصوص خانهٔ خدا در اورشلیم: معبد باید ساخته شود، به طول ۶۰ ارش و به بلندی ۶۰ ارش، با سه لایه از سنگ‌های مکعب و بر روی آن لایه‌ای از دیرک. مخارج را خزانهٔ دربار سوریه پرداخت می‌کند. همچنین باید اشیای زرین و سیمین خانهٔ خدا را که نبوکدنصر از معبد اورشلیم برداشته و به بابل برده‌است، بازگردانده شود». و میثرَداته [مهرداد]، خزانه‌دار مادی کوروش در بابل، از سوی کوروش فرمان یافت تا ظروف و اشیای زرین و سیمین را که نبوکدنصر در سال ۵۸۷ پیش از میلاد از اورشلیم ربوده بود، تحویل دهد. تعداد این قطعات به بیش از پنج هزار عدد می‌رسیده‌است. احتمالاً انگیزهٔ کوروش از اسکان دوبارهٔ یهودیان در اسرائیل، ایجاد یک ساتراپی (ایالت) حائل بین ایران و مصر بود اما نتیجهٔ آن، تجدید اسکان و نوسازی در اسرائیل شد. مدارک باستان‌شناختی بسیاری در دست‌است که نشان می‌دهد پس از بازسازی معبد اورشلیم، یک رشته پایگاه‌های مرزی از خلیج ایسوس تا سواحل فلسطین، بازسازی و ایجاد شد و دژهایی بر سر راه مصر در صیدا و اورشلیم و دیگر شهرهای این منطقه ساخته شد تا پایگاه مناسبی برای حمله به مصر باشد.

  • محمد رشیدیان سیکه وندی


نام کوروش در منابع مختلف به صورت‌های گوناگونی ذکر شده‌است. در سنگ‌نبشته‌های هخامنشی که به خط و زبان پارسی باستان نگاشته شده‌اند، بصورت «کورو» یا «کوروش» (به پارسی باستان: 𐎤𐎢𐎽𐎢𐏁) و در صیغهٔ مضافٌ‌الیه «کورائوش» خوانده می‌شد. در نسخهٔ عیلامی سنگ‌نبشته‌ها «کوراش» و در متون اکدی «کورِش» نوشته شده‌است. این نام در تورات بصورت «کورُش» و «کورِش» ضبط شده و در زبان یونانی آن را «کورُس» می‌گفته‌اند که همین نام با اندکی اختلاف در اروپا «سایروس» یا «سیروس» خوانده می‌شود. از مورخین سده‌های اسلامی، ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر الدول و ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه عن القرون الخالیه نام این شاه را «کورُش»، مسعودی در مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر «کورُس»، طبری در تاریخ الرسل و الملوک و ابن اثیر در تاریخ کامل «کِیرُش» و حمزه اصفهانی نیز در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا «کوروش» نوشته‌اند.

کهن‌ترین دیدگاه‌ها دربارهٔ معنی نام کوروش را در آثار کتزیاس، پلوتارک و استرابو می‌توان یافت که هیچ پایهٔ علمی ندارند، ولی از لحاظ قدمت شایان توجه است. کتزیاس و پلوتارک، نام کوروش را به‌معنی «خورشید» دانسته‌اند. به‌روایت کتزیاس (پرسیکا، بند ۴۹)، پس از پادشاهی داریوش دوم، همسرش «پسر دیگری برایش آورد و او را کوروش به‌معنی خورشید نامید». پلوتارک (ذیل «اردشیر»، فصل ۱، بند ۲) نیز دربارهٔ کوروش، پسر دوم داریوش دوم، چنین می‌نویسد: «کوروش نامش را از کوروش قدیم گرفت که، چنانکه می‌گویند، از خورشید نام گرفت؛ زیرا Κύρος واژه‌ای پارسی برای «خورشید» است. واژهٔ «خورشید» در فارسی باستان باید -hvar* بوده باشد، از ایرانی آغازین xvar*؛ که قابل مقایسه با -hvar در اوستایی و svar در سانسکریت است.

بنابر یک نظریه، کوروش، نامی پارسی است که می‌تواند مرتبط با Kúru- ایرانی باستان که در رزم‌نامه ملی هندی‌ها، ذکر شده، باشد. اما این نظریه، هنوز مورد مناقشه است.  نظریه دیگر، تفسیر این نام به معنی «خوار کننده دشمن در مشاجره» که مشتقی از ریشه هندواروپایی و هندوایرانی kaũ-* به معنی «خوار کردن، پست کردن»، است، اما رضایی باغ‌بیدی، این تئوری را رد کرده است. به گفته او، کلمه kaũ-*، یک مشتق هم در زبان‌های ایرانی (از باستان تا امروزی) نداشته است. ووتر هنکلمن معتقد است که کوروش، نامی ایلامی است که کوتاه‌شده از «خداینام+فعل» است. به معنی «خدای [نامعلوم] نگهداری کرد/حمایت ارزانی داشت». نظریه هنکلمن، بر اساس سخن استرابن است که گفته «کوروش قبل از آنکه شاه شود، با نام (ایرانی قدیم) «آگراداتس» خوانده می‌شد. از نظر او، ایلامی بودن نام «کوروش»، دلیلی بر ایلامی‌تباری شخص کوروش نیست، چرا که در کتیبه بایگانی «آکروپل» شوش (اوایل قرن ششم پ.م)، به خوبی نماینگر فرمانروایی کوروش بر مردمی بود که خود را «پارسی» می‌دانستند، در حالی که اثری از «انشان» به چشم نمی‌خورد. اما چرا کوروش نامی ایلامی برای خود برگزید؟ پاسخ هنکلمن این است که کوروش خود را در استوانه‌اش «شاه [شهر] انشان» (که تبارش تا «چیش‌پیش» می رساند که او هم شاه انشان معرفی کرده است) در مقابل ادعای مشابه نبونئید در استوانه «سیپار» به کار برده است. از نظر او، انشان نامی بود که برای بابلی‌ها، اسمی مشهورتر بود. از همین‌رو، او خود را پادشاه انشان معرفی کرد تا به خودش (به عنوان فرمانروای نخستین امپراتوری جهان) سابقه‌ای داده باشد.، اما رضایی باغ‌بیدی، با سخن استرابو مخالف است. در روایت استرابو (کتاب ۱۵، فصل ۳، بند ۶)، نام کوروش بزرگ در آغاز «آگراداتس» بود و «کوروش» نامی است که او پس از پادشاهی و با الهام از نام رود «کُر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد.



نیای کوروش برای چندین نسل بر قبایل پارس حکمرانی می‌کرده‌اند که از حکاکی‌ها و گزارش‌های تاریخ معاصر کوروش هویدا است. در سنگ‌نبشتهٔ کوروش در پاسارگاد آمده‌است: «من کوروش شاه هستم، شاه هخامنشی»، «کوروش، شاه بزرگ، شاه هخامنشی» یا «کوروش، شاه بزرگ، پسر کمبوجیه، شاه هخامنشی». در حکاکی‌های شهر بابل از اور اینگونه شروع می‌کند: «کوروش، شاه تمام جهان، شاه سرزمین انشان، پسر کمبوجیه، شاه سرزمین انشان» و در استوانهٔ کوروش، کوروش خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ شهر انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان نواده چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، از خانواده‌ای که همیشه پادشاه بوده‌است» معرفی کرده‌است.

در منابع کلاسیک یونانی (هرودوت، گزنفون، دیودوروس)، کوروش فرزند کمبوجیه اول و ماندانا است. بدین ترتیب فرزندشان (کوروش) نوه ایشتوویگو است. تاریخ‌دان‌هایی چون کامرون، پیانکوف و وایس‌باخ این گزارش را صحیح و قابل اعتماد می‌دانند. اما والتر هینتس این گزارش را مشکوک می‌داند و می‌گوید که کوروش زمانی که به پانزده سالگی رسید، ایشتوویگو هنوز به تاج و تخت ماد دست نیافته بود. بدین ترتیب می‌توان ادعا کرد که کوروش نمی‌توانسته نواده ایشتوویگو باشد. بریان می‌گوید که پیوند خانوادگی کوروش و ایشتوویگو محل تردید است. چون این ادعا می‌تواند توجیه ایدئولوژیکی هلنی از قدرت کوروش در ماد و حتی در لیدیا باشد. این بن‌مایه‌ای است که آن را نزد هرودوت باز می‌یابیم، وقتی که می‌کوشد نخستین تماس کوروش و احمس و سپس علل فتح مصر به دست کمبوجیه را توجیه کند؛ که در بیشتر موارد توجیهات دودمانی‌ای مطرح است که پس از وقوع رویدادها ابداع شده است. برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشه‌های سیاسی داشته‌است و هدفش این بوده که از بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمه‌مادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارس‌ها آشتی دهد و اصولاً رابطه‌ای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه می‌دانند. از نظر اشمیت هم، داستان ازدواج ماندانا و کمبوجیه اول و به دنبال آن، تولد کوروش، که توسط هرودوت روایت شده، هیچ هدفی جز انعقاد ارتباط خانوادگی بین کوروش و آستیاگ نداشته است. او معتقد است که ازدواج این دو نفر، از نظر تاریخی، مشکوک است.

سیسرون به استناد دینون، گزارش می‌دهد که کوروش در چهل سالگی شاه شد و ۳۰ سال سلطنت کرد. از آنجا که او در ۵۳۰ قبل از میلاد مسیح درگذشت، در حدود سال ۶۰۰ پیش از میلاد به دنیا آمده و در ۵۵۹ پیش از میلاد جانشین پدرش به عنوان شاه پارس شده‌است. هرودوت می‌گوید که کوروش با کاساندان، شاهزادهٔ هخامنشی ازدواج کرد و ۲ پسر به‌نام‌های کمبوجیهٔ دوم و بردیا داشت و صاحب سه دختر بود که ۲ تن آنها آتوسا، آرتیستونه نام داشتند و سومی احتمالاً رکسانا بود.


  • محمد رشیدیان سیکه وندی



  • محمد رشیدیان سیکه وندی
[ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ]-ni-Šu 1 [. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ] his troops
[ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ]-ki-ib-ra-tim 2 [ . . . . . . . . . . . . four] quarters of the world
[. . . ]-ka gal ma tu-û i Š -Šak-na a-na e-nu-tu ma-ti- Šu 3 [ . . . ] a weakling was established as ruler over his land
Ši-[ . . . . . . . . . . ta-am]-Ši-li ú- Ša-aŠ-ki-na si-ru-Š u-un 4 and [ . . . . . ] a similar one he appointed over them,
ta-am-Ši-li É-sag-ila i-te-[. . . . . . -ti]m a-na Uriki ù si-it-ta-tim ma-ha-za 5 like Esagila he made [ . . . ] to Ur and the rest of the cities,
pa-ra-as la si-ma-a-ti- Šu-nu ta-[ . . . . . l]i û-mi- Šá-am-ma id-di-ni-ib-bu-ub ù ana na-ak-ri-tim 6 a command dishonoring them [ . . . . . ] he planned daily and in enmity,
sat-tuk-ku ù-Šab-ti-li ú-ad-[di . . . . . . iŠ] -tak-ka-an ki-rib ma-ha-zi pa-la-ha iluMarduk Šar ilâni [Šá]-qi- Še a-Šu-uŠ- Šu 7 he caused the daily offering to cease; he appointed [ . . . ] he established within the city. The worship of Marduk, king of the gods [ . . . ]
li-mu-ut-ti ali-Šu [i-te]-ni-ip-pu-uŠ û-mi- Šá-am-ma na-[. . . . niŠe ] i-na ab-Ša-a-ni la ta-ap-Š ú-úh -tim ú-hal-li-iq kul-lat-si-in 8 he showed hostility toward his city daily
[ . . . ] his people; he brought all of them to ruin through servitude without rest.
a-na ta-zi-im-ti-Ši-na iluEllil lililani iz-zi-iŠ i-gu-ug-ma [ . . . ] ki-su-úr-Šú-un ilâni a- Ši-ib lib-bi-Š ú-nu i-zi-bu ad-ma-an- Šú-un 9 On account of their complaints, the lords of the gods became furiously angry and left their land; the gods, who dwelt among them, left their homes,
i-na ug-ga-ti Šá ú- Še-ri-bi a-na ki-rib Babili ilu Marduk ti-[ . . . . ] li-sa-ah-ra a-na nap-har da-ád-mi Šá in-na-du-ú Šú-bat-su-un 10 in anger over his bringing into Babylon. Marduk [ . . . ] to all the dwelling places, which had become ruins,
ù niŠe mât Šú-me-ri ù Ak-ka-dikiŠ a i-mu-ú Ša-lam-ta-aŠ ú-sa-ah-hi-ir ka- [ . . . . ]- Ši ir-ta-Š i ta-a-a-ra kul-lat ma-ta-a-ta ka-li- Ši-na i-h i-it ib-ri-e-Šu 11 and the people of Sumer and Akkad, who were like corpses [ . . . . ] he turned and granted mercy. In all lands everywhere
iŠ-te-'-e-ma ma-al-ki i- Ša-ru bi-bil lib-bi Šá it-ta-ma-a h qa-tu-uŠ-Šú m Ku-ra-aŠŠar ali An- Šá-an it-ta-bi ni-bi-it-su a-na ma-li-ku-tim kul-la-ta nap- h ar iz-zak-ra Šú-[ma- Š u] 12 he searched; he looked through them and sought a righteous prince after his own heart, whom he took by the hand. He called Cyrus, king of Anshan, by name; he appointed him to lordship over the whole world.
mâtQu-ti-i gi-mir Um-man Man-da ú-ka-an-ni- Ša a-na Š e-pi-Šu ni Še sal-mat qaqqaduduŠa ú- Š á-ak-Ši-du ka-ta-a-Šu 13 The land of Qutu, all the Umman-manda, he cast down at his feet. The black-headed people, whom he gave his hands to conquer,
i-na ki-it-tim ú mi-Š a-ru iŠ-te-ni-'e-Ši-na-a-tim iluMarduk belu rabu ta-ru-ú niŠ e- Šu ip-Še-e-ti Šá dam-qa-a-ta ù lib-ba-Šú i-Šá-ra ha-di-i Š ip-pa-al-li-is 14 he took them in justice and righteousness. Marduk, the great lord, looked joyously on the caring for his people, on his pious works and his righteous heart.
a-na ali-Šú Bab-ilani ki a-la-ak-Šú ik-bi ú- Š a-as-bi-it-su-ma har-ra-nu Babili ki-ma ib-ri ú tap-pi-e it-tal-la-ka i-da-a-Šu 15 To his city, Babylon, he caused him to go; he made him take the road to Babylon, going as a friend and companion at his side.
um-ma-ni-Šu rap- Ša-a-tim Šá ki-ma me-e nari la ú-ta-ad-du-ú ni-ba-Šú-un kakke-Š ú-nu sa-an-du-ma i-Šá-ad-di- ha i-da-a- Šú 16 His numerous troops, in unknown numbers, like the waters of a river, marched armed at his side.
ba-lu qab-li ù ta-ha-zi ú- Še-ri-ba-aŠ ki-rib Babili ala- Šú Bab-ilaniki i-ti-ir i-na Š ap-Šá-ki m, iluNabu-na'id Šarru la pa-li-hi-Š ú ú-ma-al-la-a qa-tu-u Š- Šu 17 Without battle and conflict, he permitted him to enter Babylon. He spared his city, Babylon, a calamity. Nabonidus, the king, who did not fear him, he delivered into his hand.
niŠe Babili ka-li- Šú-nu nap-har mâtŠ ú-me-ri u Ak-ka-diki ru-bi-e ù Š ak-ka-nak-ka Šá-pal-Š ú ik-mi-sa ú-na-aŠ -Š i-qu Še-pu-u Š- Šú ih-du-ú a-na Š arru-ú-ti- Šú im-mi-ru pa-nu-uŠ - Šú-un 18 All the people of Babylon, Sumer, and Akkad, princes and governors, fell down before him and kissed his feet. They rejoiced in his sovereignty; their faces shone.
be-lu Šá i-na tu-kul-ti- Šá ú-bal-li-tu mi-tu-ta-an i-na bu-ta-qu ú pa-ki-e ig-mi-lu kul-la-ta-an ta-bi-iŠ ik-ta-ar-ra-bu- Šu iŠ-tam-ma-ru zi-ki-ir-Š ú 19 The lord, who by his power brings the dead to life, who amid destruction and injury had protected them, they joyously blessed him, honoring his name.
a-na-ku mKu-ra-aŠ Šar kiŠ-Š at Šarru rabu Šarru dan-nu Š ar Babili Šar mât Š ú-me-ri ú Ak-ka-di Šar kib-ra-a-ti ir-bit-tim 20 I am Cyrus, king of the world, the great king, the powerful king, king of Babylon, king of Sumer and Akkad, king of the four quarters of the world,
mar mKa-am-bu-zi-ia Šarru rabu Šar alu An-Š á-an mar mari mKu-ra-aŠ Šarru rabu Šar alu An-Š á-an ŠA.BAL.BAL m Š i-iŠ-pi-iŠ Š arru rabu Šar alu An-Š a-an 21 son of Cambyses, the great king, king of the city of Anshan, grandson of Cyrus, the great king, king of the city of Anshan; great-grandson of Teispes, the great king, king of the city of Anshan;
ziru da-ru-ú Ša Šarru-ú-tu Ša iluBel u ilu Nabu ir-a-mu pa-la-a-Š ú a-na tu-ub lib-bi- Šú-nu i h-Ši-ha Šarru-ut-su e-nu-ma a-na ki-rib Babili e-ru-bu sa-li-mi-i Š 22 eternal seed of royalty whose rule Bel and Nabu love, in whose administration they rejoice in their heart. When I made my triumphal entrance into Babylon,
i-na ul-si ù ri- Š á-a-tim i-na ekal ma-al-ki ar-ma-a Š ú-bat be-lu-tim iluMarduk belu rabu lib-bi ri-it-pa- Š ú Šá mare Babili ú . . . an-ni-ma û-mi- Šam a-Š e-'-a pa-la-ah- Šú 23 I took up my lordly residence in the royal palace with joy and rejoicing; Marduk, the great lord, moved the noble heart of the residents of Babylon to me, while I gave daily attention to his worship.
um-ma-ni-ia rap-Ša-tim i-na ki-rib Babili i-Šá-ad-di-ha Šú-ul-ma-niŠ nap-har mat [ Šu-me-ri] ù Akkadiki mu-gal-[l]i-tim ul ú- Šar-Ši 24 My numerous troops marched peacefully into Babylon. In all Sumer and Akkad I permitted no enemy to enter.
dannat Babili ù kul-lat ma-ha-zi- Šu i-na Šà-li-im-tim a Š -te-'-e mare Babi[li . . .] ki ma-la lib-[. . .]-ma ab- Š a-a-ni la si-ma-ti-Šu-nu Š ú-bat-su-un 25 The needs of Babylon and of all its cities I gladly attended to. The people of Babylon [and . . . ], and the shameful yoke was removed from them. Their dwellings,
an-hu-ut-su-un ú-pa-a Š -Ši-ha ú-Š á-ap-ti-ir sa-ar-ba- Šu-nu a-na ip- Še-e-ti-[ia] iluMarduk belu rabu ú-ih-di-e-ma 26 which had fallen, I restored. I cleared out their ruins. Marduk, the great lord, rejoiced in my pious deeds, and
a-na ia-a-ti mKu-ra-a ŠŠarru pa-li-ih-Š u ù mKa-am-bu-zi-ia mari si-it lib-bi-[ia ù a]-na nap- har um-ma-ni-ia 27 graciously blessed me, Cyrus, the king who worships him, and Cambyses, my own son, and all my troops,
da-am-ki-iŠ ik-ru-ub-ma i-na Ša-lim-tim ma-har-Š a ta-bi-iŠ ni-it-ta-['-id i-lu-ti- Šu] sir-ti nap-har Šarri a- Ši-ib parakke 28 while we, before him, joyously praised his exalted godhead. All the kings dwelling in palaces,
Ša ka-li-i Š kib-ra-a-ta iŠ-tu tam-tim e-li-tim a-di tam-tim Šap-li-tim a-Ši-ib kul-[. . . .] Šar-ra-ni mati A-mur-ri-i a- Ši-ib kuŠ-ta-ri ka-li-Š u-un 29 of all the quarters of the earth, from the Upper to the Lower sea dwelling [ . . . ] all the kings of the Westland dwelling in tents
bi-lat-su-nu ka-bi-it-tim ú-bi-lu-nim-ma ki-ir-ba Babili ú-na-aŠ-Š i-qu Še-pu-ú-a iŠ-tu [. . . .] a-di alu A ŠŠurki ù Šu-Š anki 30 brought me their heavy tribute, and in Babylon kissed my feet. From [ . . . ] to Asshur and Susa,
A-ga-deki mâtu E Š -nu-nak aluZa-am-ba-an aluMe-túr-nu Deriki a-di pa-at mât Qu-ti-i ma-ha-za [ Šá e-bir]-ti nâruDiqlat Š á i Š-tu ap-na-ma na-du-ú Šú-bat-su-un 31 Agade, Eshnunak, Zamban, Meturnu, Deri, with the territory of the land of Qutu, the cities on the other side of the Tigris, whose sites were of ancient foundation—
ilâni a-Ši-ib lib-bi- Šu-nu a-na aŠ-ri-Šú-nu ú-tir-ma ú-Šar-ma-a Š ú-bat da-er-a-ta kul-lat niŠe- Šu-nu ú-pa-ah -hi-ra-am-ma ú-te-ir da-ád-mi- Šu-un 32 the gods, who resided in them, I brought back to their places, and caused them to dwell in a residence for all time
ù ilâni mât Šú-me-ri ù AkkadikiŠ á m, iluNabu-na'id a-na ug-ga-tim bel ilâni ú- Še-ri-bi a-na ki-rib Babili i-na ki-bi-ti iluMarduk belu rabû i-na Š á-li-im-tim 33 And the gods of Sumer and Akkad—whom Nabonidus, to the anger of the lord of the gods, had brought into Babylon—by the command of Marduk, the great lord,
i-na maŠ-ta-ki- Šu-nu ú-Še-Ši-ib Šú-ba-at tu-ub lib-bi kul-la-ta ilâni Š a ú-Še-ri-bi a-na ki-ir-bi ma-ha-zi- Šu-un 34 I caused them to take up their dwelling in residences that gladdened the heart. May all the gods, whom I brought into their cities,
û-mi-Ša-am ma- h ar iluBel ù iluNabu Š a a-ra-ku ume-ia li-ta-mu-ú lit-taŠ-ka-ru a-ma-a-ta du-un-ki-ia ù a-na iluMarduk beli-ia li-iq-bu-ú Ša mKu-ra-aŠ Šarri pa-li- hi-ka u mKa-am-bu-zi-ia mari- Šu 35 pray daily before Bêl and Nabû for long life for me, and may they speak a gracious word for me and say to Marduk, my lord, "May Cyrus, the king who worships you, and Cambyses, his son,
da [ . . . ] ib-Šu-nu lu-ú [ . . . ] ka-li-Ši-na Š ú-ub-ti ni-ih-tim ú-Še- Ši-ib [ . . . ] paspase u TU.KIR.HU
[ . . . ]
36 their [ . . . ] I permitted all to dwell in peace [ . . . ]

  • محمد رشیدیان سیکه وندی